بگذار کسی نداند چگونه بچه‌ها جان می‌دهند!

سال ۶۴ دربندی خان هوا گرم و سوزان است و نیروها زیر سایه درختان و صخره‌های پرتعداد موضع گرفته‌اند، وضعیت منطقه از نظر استتار و مواضع به گونه‌ای است که تک و پاتک خاصی روی نمی‌‎دهد، بچه‌ها هر کدام گوشه‌ای مشغول کاری هستند، یکی نماز می‌خواند، دیگری قرآنی کوچک یا شاید کتاب دعا در دست دارد، کمی آنسوتر دو بسیجی جوانتر با هم چیزهای تعریف می‌کنند و می‌خندند و آن سوتر دو رزمنده یک بازی شبیه «یه قل دو قل» انجام می‌دهند، بعضی‌ها اسلحه‌های خود را باز و بسته می‌کنند و کسانی دیگر آذوقه و آب توزیع می‌‎کنند، در این بین احمد‌رضا احدی نفر برتر کنکور که همه چیز را رها کرده و از امکان تحصیل در بهترین دانشگاه‌های ایران و خارج درگذشته با دستانی کم‌رمق خودکار را بر دست گرفته می نویسد: «عقل می‌خواهد، قلب می‌خواهد، روح می‌خواهد، نفس والا می‌خواهد، احساس ظریف و اراده می‌خواهد، تا وقایع را آن طور که باید، نوشت.»

احدی جوان ادامه می‌دهد: این خاطرات عجیب امانت نمی‌دهد. وقتی جنازه یکی از بچه‌ها را می‌بینی که چشمانش را با کارد از حدقه بیرون کشیده‌اند، یا آن دیگری که سر تا پا پیکرش جای گلوله است گویی او را در حوضی از خون غسل داده‌اند، حرفی برای ماندن نمی‌ماند.»

او شاید نمی‌داند که تا ساعتی بعد اندکی آن سوتر به شهادت خواهد رسید و اینگونه از یاران شهید خویش یاد می‌کند: به شهادت این دیده‌های بیداری که چشم بر هم نهاده‌اند، حقیقتاً اینها راست‌قامتان جاودانه تاریخ خواهند ماند. جمشید صادقی را می‌خواهم بگویم. یادش بخیر! همین دو سال پیش در زیر همین کوه بمو به شهادت رسید؛ در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: «بشکند قلمت ای تاریخ‌نویس! اگر ننویسی با امت خمینی چه کردند…» اما فردا که خون بچه‌ها می‌دهد ثمر، از آن ماست، فردایی که طالب خون مقتول می‌کند طلوع، بگذار کسی نداند چگونه بچه‌ها جان می‌دهند؛ بگذار کسی نفهمد، بگذار در خیال آدم‌های شهر، ردّی، کلامی و یادی از آنان نباشد.»

احدی شاید خطاب به ما و فردای نامعلوم می‌نویسد: تو که این حرف‌ها را می‌شنوی بگذار که بچه‌های ما گمنام‌تر از پیش باشند، همان بهتر که نشانی از آنان نباشد، ولی بدان یاد بچه‌ها در قلب ما، در سینه این خاک، در لابه‌لای بوته‌های انبوه، بر صخره‌های بلند کوهستان، هست. این‌ها دیگر محو نمی‌شوند. هر لاله‌ای که می‌رود، لاله‌های دیگری می‌روید که سرود استقامت و نبرد را ترجیع‌وار ترنّم کنند.

همین جملات شهید احدی برای روز قلم ما را بس است، ختم کلام، اگر همین چند پاراگراف را به عنوان مطلع و حسن ختام و «ورود» هر مقاله و گزارشی بنویسی کافیست که محتوا و جهت و هدف و محور کار مشخص شود.

آری برادرجان، شهید احدی عزیز، امروز چهاردهم تیرماه سال ۱۳۹۷ است و ما اصرار داریم بنویسیم با فرزندان خمینی چه کردند اصرار داریم به یاد بیاوریم و این یاد را تنها به کوه و دشت و لاله‌ها وانگذاریم حتی اگر چند خط پایین‌تر گفته باشی مهم نیست که کسی نفهمد، مهم نیست که آدمهای شهر ردی و خبری و یادی کنند.

آری برادرجان ما یادتان می‌کنیم اما راستش را بخواهی حال ما زیاد خوب نیست، حلقه محاصره تنگ‌تر شده و دوستان هم زبان به شکایت گشوده‌اند، تو راست گفتی برادر شهیدم، شهرهای ما دیگر چندان بوی صداقت و راست‌قامتی ندارد، می‌بینی چه حکایتی‌است، شما رفتید و ما برای بیان ساده‌ترین حرفها زبان در کام داریم که آدمها دیگر دنیا را طور دیگری می‌بینند.

تو کمک کن برادر شهید، این نبرد خیلی سنگین‌تر و تلفات آن بیشتر است، دوست و دشمن را نمی‌توان بازشناخت، خودی‌ها را غیرخودی کرده‌اند، از منافقان بدترانی آمده‌اند که علی‌الظاهر خودی‌اند اما با سکنات متعفن خویش و حرص بی‌پایانشان تیشه به ریشه‌ها می‌زنند، تو بخواه، تو شفاعت کن که قلم‌های ما درست بنویسد کژی‌ها را بازگوید، ظلم‌ها را فریاد زند، حقایق و واقعیات را بیان کند، گره‌ای از کار مردمان گشاید و صدای بی‌صدایان باشد اما در عین حال به راست قامتان جاودانه تاریخ پایبند بماند و هر روز و هر لحظه با این یادآوری بر صفحه کاغذ بلغزد که برای ذره ذره این خاک و استقلال آن خون شهیدی بر زمین ریخته شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آخرین دیدگاه‌ها

آرشیو مطالب

ورزشی